
تویی که وقتی نیستی، آزردهام...
تویی که بودنت، سلام و سلامت و سُرور است...
جز سلام، سخنی را نیاموختهام... وگرنه، این- همین سلام ساده- کمتر از آن است که نثارت شود.
چگونه پشت نوازش لرزان حروفِ رسمی، تو را که از محدوده رسم آدمها بیرونی، مقابلم بنشانم؟!
چگونه میتوانم با همین لبهای دوخته و جان افروخته، صدایت کنم؟!
نمیشود...
ادامه مطلب ...